انجمن زیست شناسی شاهد گلپایگان | ||
بدن انسان نـیـروی حـفـاظـتـی بـدن « هر کسی در درون خود نیروی پشتیبانی دارد». «نَفس»: زندگی و خودآگاهی در پدیده زنده، و آنچه غرائز و احساسات و هستی خود را درک می کند و از خود بعنوان "من" یاد می کند. پدیده زنده با زنده بودن نَفس زنده است و با مردن نَفس می میرد و همینطور با مردن بدن نَفس نیز می میرد. نَفس فوت هم می کند وفوت وضعیت میان مرگ و زندگی است مانند خواب و بی هوشی). نفس در آیه مجاز است و بجای جسم آمده است. بعبارتی آیه می گوید: هر جسمی نیروی پشتیبانی دارد که نتیجه پشتیبانی از زندگی آن جسم می شود پشتیبانی از "زندگی نفس آن جسم". «حافظ»: اسم فاعل از مصدر حفظ است. حفظ بمعنی: چیزی را از درون یا در درون نگهبانی و نگهداری و پشتیبانی نمودن است، ("حراست" بمعنی: چیزی را از بیرون نگهبانی و پشتیبانی نمودن است). و حافظ: کسی یا چیزی است که چیزی را از درون آن یا در درون آن نگهبانی و نگهداری و پشتیبانی می کند). نکته آیه: هر کسی در درون خود نیروی پشتیبانی دارد: بدن هر انسانی یک سیستم حفاظتی دفاعی دارد. برخی از سلولهای آن در جای مخصوصی به انتظار وارد شدن غیر خودیها (باکتریها، ویروسها، میکروبها و مواد خطرناک) هستند و برخی با جـریان خـون در سـراسـر بدن گـشـت میزنند و هـنگام برخورد با دشـمـن با آن درگیرشده و آنرا از پا در می آورند. و به این ترتیب سلامتی بدن را در برابر بیماریها حفظ می کنند و بدن زنده می ماند و با زنده ماندن بدن نفس زنده می ماند. تصویری از سلولهای مغز استخوان انسان که با میکروسـکوپ دیده میشوند. در مغز استخوان هـر دقـیقه مـیـلـیـونها سلول درست میشوند تا به بخشهای دیگر بدن صادر شوند. این سلولها بین یک صدم تا سه صدم میلیمتر قـطر دارند. سـرانـگـشـتـان « آیا انـسـان می پندارد کـه مـا هـرگـز استخـوانهای او را جـمع نخواهیم کرد؟ چرا! ما حتی می توانیم سرانگشتان او را نیز دوباره درست کنیم»! (واژه بـنـان در اصـل به معنی: "تکیه گاه و چیزیکهبنوعی و بنحوی به آن تکـیه می شـود" است. در معنی دوم خود از جمله به: قـسـمـت داخلی سر انگـشـتـان، یعـنی هـمان قسمتی که در تصویر می بینیم اطلاق شده، به اعتبار اینکه "انـسان در کـارهـا و نشست و برخاست های خود به آنها تکیه می کند"). نکـتـه آیه: سرانگشتان وضعیت خاصی دارند:
سـر انـگـشـتـان هــر فــردی رسـم و نـمودار کاملا منحصر بفرد خود دارد. حتی دو نـفـر دو قـلـو را نمی توان یافت که نمودار سرانگشتان آنها نظیر هم باشد (دوقـلوهای موسوم به "دوقـلوهای همسان" که از یک تخم درست می شوند نیز نمودار سرانگشتان آنها دقیقاً یکی نیست ولی تمیز دادن آنها دقت و بررسی زیادی می خواهد). نمودار سرانگشتان از تولد تا وفات ثابت می ماند، و به هر چیزی دستزده شود اثر خود را بجا می گذارد، و قطر خطهای آن در مردان از زنان بزرگتر است. اینکه قـرآن "دوباره سازی سرانگشتان" را مطرح می کند به این معنی نیست که آفرینش سرانگشتان سخت تر و پیچیده تر از اندامهای دیگر است، بلکه به این معنی است که سرانگشتان چیزِ خاصی دارند و در آینده کشف میشود و آیه روشن می کند که قرآن سخن خداوند است. انسان در قرن نوزدهم به وضعیت سرانگشتان پی برد. تأثیر رنگها بر انسان «گفتند: از خدای خود بخواه برای ما روشن کند رنگ آن چیست؟ موسی گفت: خدا می گوید: آن گاوی است زرد، رنگ آن پر رنگ یکدست است، بینندگان را خرسند و شادمان می کند». پژوهشهای علمی نشان می دهد که رنگها بر انسان و در زندگی وی تأثیر دارند. رنگ سبز احساس دوست داشتن زندگی و امید به زندگی را در انسان ایجاد می کند (به این خاطر پوشاک جراحان از رنگ سبز انتخاب شده که روی بیمار تأثیر بگذارد. و آیاتی که از پوشش بهشتیان در بهشت صحبت می کنند نیز می گویند که پوشاک آنها سبز رنگ است) ـ رنگ ارغوانی انسان را به آرامش فرا می خواند ـ رنگ زرد دستگاه عصبی را پر جنب و جوش و انسان را با نشاط می کند (فعال می کند) و احساس شادمانی و خرسندی را در وی ایجاد می کند ـ رنگ آبی احساس سردی نمودن ورنگ سرخ احساس خشکی نمودن را در وی ایجاد می کند. همینطور درصد یاد گیری در متون و تصاویر رنگی بیشتر از متون و تصاویر سیاه و سفید است (بعبارتی مغز چیزهای رنگی را بهتر ذخیره می کند و بیاد می آورد). رنگ به کارها معنی می دهد، در کارهائی که با اعداد با حجم زیاد صورت می گیرد درصد اشتباهات در اعداد رنگی کمتر ار اعداد سیاه و سفید است. توجه شدید به چیزی و احساس درد نکردن « و چند تا زن در شهر گفتند: همسر عزیز (یعنی زلیخا همسر نخست وزیر مصر) با جوان خود درگیر می شود تا خواست خود را به او بخواهاند. شیفتگی دوستداری یوسف براستی مشغولیت او شده است. ما براستی او را در رویه ای که همه آن را ناپسند می دانند می بینیم ــ هنگامیکه (زلیخا) نقشه آنها را شنید دنبال آنها فرستاد، برای هر کدام نشیمنی مشخص نمود، بدست هر کدام یک کارد داد، و به یوسف گفت بر آنها وارد شو! همینکه او را دیدند او را بزرگ دیدند و دستهای خود را بریدهبریده نمودند و گفتند: خدا از بدی دور! این بشر نیست، این تنها یک فرشته بزرگوار است». «مُراوِدَة»: درگیر شدن با کسی برای خواهاندن خواست خود به او است. «شَـغَـف»: شیفته و دلباخته شدنی است که اندیشه انسان را بخود مشغول می کند ـ «حُبّ»: دوست داشتن کسی بخاطر خوب بودن آن است. مانند دوست داشتن یک آموزگار خوش رفتار. "مبین": چیزی است که برای همه پیدا و آشکار است. و "ضلال مبین" در آیه بمعنی: چیزی است که همه آنرا بی راهـگی و رویه نادرست می دانند. "دستهای خود را بریده بریده نمودن" مجاز است بمعنی: پوست و گوشت دستهای خود را بریده بریده نمودن. "مکر" بمعنی: نقش بر آب نمودن است و منظور زلیخا از مکر زنان این است که آنها (از روی رشک ورزی) نقشه داشته اند که جایگاه و شخصیت وی بعنوان همسر نخست وزیر را لکه دار کنند. نکته مورد نظر ما درآیه اینست که می گوید: زنان یوسف را بزرگ می بینند و دستهای خود را بریده بریده می کنند. یعنی زیبائی یوسف چنان آنها را شیفته می کند که کاردهائی که با آنها میوه پوست می کنده و تکه می کرده اند دستهای آنها را پاره پاره می کند ولی آنها احساس نمی کرده اند. پژوهشهائی که با دستگاه روی مغز شده نشان می دهد که هنگامیکه مغز شدیداً متوجه چیز مهمی است، فعالیت مناطقی از مغز که درد احساس می کند کم می شود. و فعالیت در سلولهای عصبی پیرامون کانال سیلویوز بیشتر می شود، که این فعالیت منجر به ترشح ماده تسکین دهنده درد می شود. به این خاطر هنگامیکه توجه انسان پیش چیز مهم و بزرگی است اگر در آن لحظات پوست و گوشت دست خود را بریده بریده بکند احساس درد نمی کند و متوجه نمی شود که دارد دست خود را می برد. سحر شدن چشم در قرآن می خوانیم پس از اینکه موسی آیات خداوند را (یعنی معجزاتی که به موسی داده بوده که به فرعون و درباریان وی نشان دهد را) به فرعون و درباریان وی نشان میدهد، می گویند این سحر است و ما هم میتوانیم برای تو سحر بیاوریم. به اتفاق همدیگر وقتی تعیین می کنند که در حضور مردم این کار را انجام دهند. در این داستان در رابطه با اثر سحر برانسان چنین می خوانیم: « (ساحران) گفتند: ای موسی! یا می اندازی و یا اینکه ما اندازندگان باشیم ـ (موسی) گفت: بیندازید! همینکه (طنابها و چوب دستی های خود را) انداختند چشم های مردم را سحر زده نموده و آنها را هراسناک نمودند و سحر بسیار بزرگی اجرا کردند». آیه می گوید ساحران چشمهای مردم را سحر کرده اند. دستاورد پژوهشهای علمی انجام شده در زمینه سحر نیز نشان می دهد که سحر بر چشم فرد اثر می گذارد. سحر کارکرد چشم را مختل می کند یا همه رنگها بجز رنگ آبی را جذب می کند. در رابطه با اینکه سحر در واقع تغییری در پدیده های طبیعی ایجاد نمی کند نیز در آیه 66 سوره طه نیز میخوانیم: « فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَى: سحر آنها به موسی این خیال را داد که چوب دستی ها و طنابهای آنها حرکت می کند». یعنی ساحران چوب دستی و طنابهای خود را به موجودی که حیات و اراده ای داشته باشد و از خود حرکتی بکند تبدیل نکرده اند بلکه چنین به خیال موسی آمده است. نعمت بودن مـرجـان « از هر دوی آنها (از هر دو دریای شور) مروارید و مرجان درمی آید. کدامیک از این نعمتهای پروردگار خود را می توانید تکذیب کنید»؟! نکته آیه: آیه مرجان را نعمت شمرده است: در زمان پیامبر مرجان استفاده ای که بتوان آنرا نعـمت نامید نداشته است. امروزه انسان از برخی مرجانها در ترمیم استخوانهای آسیب دیده و ناقـص شـده استفاده می کند. وقتی مرجان به استخوان پیوند زده می شود، علی رغم اینکه بـدن فـسـفـات کـلـسـیم دارد و مرجان کربنات کلسیم، با این حال اسـتخوان مرجان را رد نمی کند، بلکه آنرا می پذیرد. ابتداخون دور قطعه مرجان را محاصره می کند و آنرا ذوب می کند. بعد استخوان آنرا در خود قـاطی می کند و رفته رفته با استفاده از آن، خود را ترمیم می کند و دقـیـقـاً شکل اصلی خود را بخود می گیرد. مرجان از استخوان قویتر است ولی ترکیبات آنها ضـمـن کـم و زیـاد بـودن در هـر کـدام مشترک است. مثلا هر دو کلسیم، منزیم و فـلـور دارند. کـلـسیم مرجان و استخوان تقریباً مساوی است. منزیمِ استخوان تـقـریـبـاً کمی کمتر از دو برابر منزیم مرجان است. از نظر فـلـور، مرجان کمی بیشتر از استخوان فـلـور دارد. رونـد قـوی و ضـعـیـف شـدن بـدن « خدا آنست که شما را از چیزِ سست آفرید، مدتی پس از سستی روند پیوسته نیرومند شوندگی قرار داد، مدتی پس از روند نیرومندی روند پیوسته سست شوندگی و پیری قرار داد. خدا آنچه را می خواهد می آفریند و او دانای توانمند است». نکات آیه: 1ـــ انسان ابتدا از چیز سست آفریده می شود: انسان در ابتدا از یک سلول آفریده می شود که ترکیب در هم ذوب شده ای است از تخمک زن و سلول مـنی مرد (اسپرم). این سلول موجودی است کاملاً سست. یعنی بی استخوان و غضروف و غیره. 2ـــ مدتی پس از سستیِ ساختارِ خلقت، انسان پیوسته روند نیرومند شوندگی بخود می گیرد: پس از مدتی (تـقـریباً پـس از سه هـفـته) رشد سـلـول اولـیه (کـه کاملاً سستاست) به نـقـطه تـولـید اسـتخـوان می رسد کـه نیرومندترین بافـت بدن است. در اسـتـخوانها نیز همانگونه که بافتهای جدید تولید می شوند بافتهای قدیمی خراب می شوند. از وقتی که تولید بافـت استخوانی آغـاز می شود تا 30 سالگی هـر ساله پـیـوسـته بافـتی کـه تولـید می شود یک درصد از بافتی که خراب می شود بیشتر است. یعنی دقـیـقـاً هـمانطور که آیه می گوید: انسان پس از سستی ساختار خلقت خود روند پـیـوسـتـه نـیـرومند شوندگی بخود می گیرد. ( واژه جَعْـل به معنی «قـرار دادن» به معنی: پـیـوسته و همواره انجام دادن یا بودن چیزی یا کاری است. مثلا وقتی آیه می گوید: پس از سستی نیرومندی جَـعْـل کرده (قرار داده)، به این معنی است که انسان پیوسته نیرومند می شود). 3ـــ مـدتی پس از روند پیـوسته نـیـرومـنـد شوندگیِ ساختارِ خلقت، خلقت روند پیوسته سست شوندگی را در پیش می گیرد: از 40 سـالـگـی به بعد میزان خراب شدن بافتهای استخوانی در هر سال یک درصد بیشتر از میزان تولید آنهاست. به این ترتیب چنانکه آیه می گوید: مدتی پس از نیرومند شوندگی (که تا 30 سالگی بود)، انسان پـیـوسـته روند سست شوندگی را در پیش می گیرد (که از 40 سالگی است). ضـعـیـف شـدن بافـتهای اسـتخوانی تا جائی می رود که سوراخهای ریز در آنهـا ایجاد می شود، طـوریکـه حتی یـک بـار سبک نیز می تواند منجر به سکستگی آنها بشود. امکـان شکستگی استخوان در مردان نصف زنان است، چـون مـردان از ابتدا بافـت استخوانی بیشتری دارند. آفرینش پیوسته بدن « آیا ما از آفرینش نخستین از پا درآمدیم؟! نـه تـنـهـا درنیامدیم بلکه اینها پیوسـته در آفرینش جدید نیز هستند». نکته آیه: انسان پیوسته در آفرینش جدید است: آیه خطاب به کسانی است که می گویند" دوبـاره زنـده نـخـواهـنـد شـد"! به شـوخی بـه آنـهـا می گـوید: نکند ما در آفـرینش نخستین همه توان خود را از دست داده باشیم! و بعد خطاب به آنها می گوید که: «آنـهـا پیوسته در خلقـت جدید (یعنی تجدید خلقت)» هـسـتـنـد. انسان چطور پیوسته در تجدید خلـقـت است؟ پـیوسته سلولهائی در بدن انسان می میرند و سلولهای جدیدی درست می شوند. طوریکه در طول زندگی چندین بار بدن انسان کاملاً عوض می شود بجز سلولهائی که احساس هویت و شخصیت فرد با آنها صورت می گیرد و گفته می شود که سلولهای اعصاب هستند. مـغــز «در داستان آنها (داستان انبیاء و اقوامشان) برای کسانیکه مغزهای خالی از هر گونه پیشینه های فکری دارند درس و تجربه هست». نکته آیه: مغز در آیه جمع بسته شده است. چرا؟ جمع بودن مغز به این معنی است که مغز انسان سه یا بیش از سه تا است. (چون در زبان عربی از سه به بالا جمع محسوب می شود). همانطور که در تصویر تقسیم بندیهای مغزرا می بینیم، مغز تقسیمات و بخشهای مختلف دارد که هـر کـدام مـسئولیت خاصی دارند. اندیشه ها، تفکر، تحلیل، تمرکز و ذخیره تجربیات انسان و غیره هر کـدام در بخـشـهای گوناگونی از مـغـز صورت می گیرد. یعنی مغز "مجموعه ای از مغزها" است. فیاضی [ شنبه 91/9/18 ] [ 7:48 عصر ] [ انجمن زیست شناسی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |